قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفى وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بهدنبال سگ راه افتاد.
سگ در خيابان حرکت کرد تا به محل خطکشى رسيد. با حوصله ايستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خيابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهى به تابلو حرکت اتوبوسها کرد و ايستاد. قصاب متحير از حرکت سگ منتظر ماند.
اتوبوس آمد، سگ جلوى اتوبوس آمد و شماره آن را نگاه کرد و به ايستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدى آمد دوباره شماره آن را بررسی کرد. اتوبوس درست بود سوار شد. قصاب هم در حالى که دهانش از حيرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بيرون را تماشا میکرد. پس از چند خيابان سگ روى پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد. قصاب هم به دنبالش.
سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانهاى رسيد. گوشت را روى پله گذاشت و کمى عقب رفت و خودش را به در کوبيد. اين کار را بازم تکرار کرد اما کسى در را باز نکرد.
سگ به طرف محوطه باغ رفت و روى ديوارى باريک پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت.
مردى در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبيه سگ کرد. قصاب با عجله به مرد نزديک شد و داد زد: چه کار مىکنى ديوانه؟ اين سگ يک نابغه است. اين باهوشترين سگى هست که من تا بهحال ديدهام.
مرد نگاهى به قصاب کرد و گقت: تو به اين ميگى باهوش؟ اين دومين بار تو اين هفته است که اين احمق کليدش را فراموش مىکنه!
نتيجه اخلاقى
اول اين که مردم هرگز از چيزهايى که دارند راضى نخواهند بود.
و دوم اين که چيزى که شما آن را بىارزش مىدانيد به طور قطع براى کسانى ديگر ارزشمند و غنيمت است.
سوم اين که بدانيم دنيا پر از اين تناقضات است.
پس سعى کنيم ارزش واقعى هر چيزى را درک کنيم و مهمتر اين که قدر داشتههايمان را بدانيم.
منبع:sadinews.blogfa.com
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.